ال آیال آی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
شایلیشایلی، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه سن داره

دخترای من ، ال آی و شایلی

خدایا شکرت

ال آی در عروسی

  عزیزم دیشب رسیدیم خونه هفته ی قبل رفته بودیم عروسی دوستم مریم این هفته هم عروسی عمه مینا بودیم و دیشب بالاخره رسیدیم خونه. فکر کنم باید یه روز تموم بخوابم تا خستگی از تنم بره. تو رو هم با خودم میبردم عروسی ولی پدر ما در آوردی اینقدر من و بابایی رو اذیت کردی که نگو همه شاخ در آورده بودند که تو چرا اینقدر اذیت میکنی و گریه میکنی .   توی تالار قبل از اینکه عروس و داماد بیان ،تو و آرین و مانی و اسرا دو تا دو تا نشسته بودین روی مبل عروس و داماد وقتی عروس و داماد اومدند بچه ها از روی مبل پایین اومدند ولی شما پایین نیومدی به زور از مبل کندمت و تو هی داد زدی و گر...
28 شهريور 1390

اولین دفتر نقاشی

برات یه دفتر نقاشی با یه بسته مداد رنگی شمعی خریده بودم هر روز توی دفترت نقاشی میکشیدی(یا خط خطی میکردی یا هی دایره میکشیدی) بعدش میاوردی بهم نشون میدادی و میگفتی مامان ببه کشیدم من هم تشویقت میکردم و تو به کشیدن ادامه میدادی . دفترت رو دیگه پر کردی میخوام نگهش دارم  و وقتی بزرگ شدی بهت نشون بدم به عنوان اولین دفتر نقاشیت .البته توی دفترت هم نوشتم که این اولین دفتر نقاشیته. بعضی وقت ها هم یکی از کتابهاتو بر میداری و ادای خوندن رو در میاری راه میری و کتاب رو میخونی این هم عکس های نقاشی کشیدنت. الان که این مطلب رو مینویسم باز هم جلوی تلوزیون خوابت برده کارتون ملاقات با خانوا...
3 شهريور 1390

در اردبیل

  امروز۱۷ روزه که اردبیلیم با تو . خیلی دلم واسه داریوشم تنگ شده زندگی دور از اون خیلی اذیتم میکنه .ولی خوب چاره ندارم یعنی باید تحمل کنم.    اینجا اومدم تو آموزشگاه رانندگی ثبت نام کردم کلاسهای آیین نامه و فنی رو گذروندم از امتحان آیین نامه آموزشگاه هم قبول شدم منتظر معرفی مربی هم موندم مربی هم معرفی شد تا شنبه واسه آموزش برم ولی شنبه فهمیدم که نمیتونم اردبیل واسه امتحان گرفتن گواهینامه شرکت کنم چون نمیدونستم که اول باید پرونده ام توی آموزشگاه میلاد تبریز باطل بشه واسه همین خیلی ناراحتم از شنبه تا حالا اعصابم خورده . به بابات گفتم ،دیروز رفت از آموزشگاه پرونده ام رو گرفت امروز هم باید ببره موسسه راهگشا تا باط...
26 دی 1389
1